نویسنده: دوست پنج شنبه 84/10/8 ساعت 6:37 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
نیایش
الهی به حق خداونــدی ات
به الطاف بی مثل و مانندیت
به حــق محمد به حق رضا
به حــق شه مـلک لا فتـی
به حـق شه کوفه مولا علی
ببـخشا گناهان ما را که ما
گنهکار و غافل دلیم ای خدا
خداونــد توبه پذیر و کریم
خداوند جان آفرین و حکیم
زجـام گناهان ننوشان مـرا
که مست می تو شدم ساقیا
خودتان را عادت بدهید که هر روز و شب یک ربع ساعت با خداوند خلوت کنید
در این دنیای فانی نمی دانم ما را با چه کو بیدن به زمین …
آری چنان ریشه های درخت غفلت اطراف پاهایم را گرفته که نمی توانیم تکان بخوریم . هر روز غیبت آبش می دهد و نگاه نامحرم روشنایی و درخت نیز روز به روز پر بارتر و میوه و برگ ماندن بیشتر . گویی فقط زندگی یک چیز را وقت کرد بگوید " بمان و .. " و چه ؟ آری این کلمه همان چیزی است که ما آدم ها هیچگاه فرصت ندادیم حک شود. اما روزگار یک خاطره را هیچ گاه فراموش نمی کند . خاطره بریدن را خیلی ها بلدن ، آری بریدن هیچ گاه آسان نبوده . زمین ، آسمان و حتی پرنده های آسمان هیچ گاه فراموش نمی کنند بغض های تاریخ را وچه کسانی بریدند . آن روز پشت آن در سوخته زهرا ( س ) بغض را در گلویش پنهان کرد و جدایی از علی ( ع ) را در دلش زندانی کرد اما برید ، علی ( ع ) در چاه صدای مظلومیتش را بانگ زد و برید ، حسن ( ع ) در خفا بر غریبی خودش گریست اما برید ، و آن روز در آن صحرا زینب عشق به برادر را در سینه داغدار کرد اما برید ، عباس مهر غریبش را در چشمان و دستانش رها کرد اما برید ، اکبر تکیه گاه دلسوزش را گذاشت اما برید ، اصغر لبان پر از عطش را سوزاند اما برید رقیه سه سالگی بی بابا را در دل تاریخ داغدار کرد اما برید ، و حسین ( ع ) ..آری او بود و صورت سیلی خورده مادر ، گریه پنهانی پدر ، تنهایی برادر ،وداع خواهر ، نشان گلوی اصغر سر در آغوش گرفته اکبر ، جسم بی دست و شرمندگی عباس ، بغض سه ساله اش رقیه و.. او شکست و گریست اما برید . نمی توانیم ببریم اما نمی توانیم فراموش هم کنیم و یاد آوری این خاطرات است که جمله زندگی را کامل می کند
(( بمان و سعی کن جدا شوی )) اما پس کی ما خواهیم برید؟
((خیمه ))
یعنی دل ، دلی به رنگ آفتاب ، هرگز به سوی خانه عشقی نمی روم با خیمه ای که عشق شما بر دلم زده است . هر روز می نشینم و به این فکر می کنم که چشمهایم را به سمت کدام خیمه پهن کنم ؟ تا شاید رد نگاهایت بر آن بنشیند ؟ تا شاید از پشت پلکهایم آرام آرام عبور کنی و با تبسم زهرایی ات ، مرا از عشق بیکرانت آکنده سازی . این خیمه گاه عظیمی که بر دل تک تک شیعیانت علم کرده ای خلاصه تمام عشقی است که خداوند بر دل آفریده های خویش قرار داده است ، عشق ناگزیر که در چشمهایمان حلقه می زند و بر گونه هایمان سرازیر می گردد . به هر گوشه از خیمه که دخیل می بندم گره از کارمان می گشاید و به هر سمتی می نگرم نور بیکران وجود دوست به سوی دلهایمان سرازیر می شود . (( خیمه )) یعنی داد دلی به رنگ آفتاب ، آیینه ، به وسعت اقیانوسی از عشق. آنقدر در آن غوطه ور شده ای که جز زلال چیز دیگری نمی بینی . به سادگی همین خیمه های سپید که در عمق جانمان بر پا کرده ای .